” عطوفتِ عالمتاب “
ملایمتِ آفتاب را
بر جان خسته ام
تبعیضی از سر مهر مپندار !
*
آتشباز ِ آذرخش
دگر از پا فتاده بود،
تندر و تُند بار ِ نیمروز
تازه بند آمده بود،
ابر ِ پاره پاره در آبی ِ فیروزه شنا میکرد،
سرو
گیسو به با دِ ملایم میسپرد،
و بهار از پس ِ پرچین ِ فصل
آهسته سَرک میکشید…..
ها !-
میخواستم این را بگویم اما، که
نوازش خورشید بر جدار ِ جان و جهان ِ یخ زده ام
تبعیضی مهربانانه نبود!
******
سانتا مونیکا – ۲ فوریه ۲۰۰۶